۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

روایت حوادث نادر و امیدبخش زلزله آذربایجان

گاهی در هنگام بروز حوادث طبیعی اتفاقات نادری می افتد که با وجود تلخکامی ها شادی و امید می آفریند
خیلی تلخ است که در خانه ات نشسته باشی و ثانیه ای بعد انگار نه انگار که آرامشی بوده و نه خواهد بود. زلزله وقت نمی شناسد، همیشه ناغافل سر می رسد.
بعدش هم قاعدتا امداد رسانی ها و کمک های داوطلبانه یا دولتی. رسانه ها سرشان به انواع و اقسام آمار تلفات و خسارات گرم می شود، و گاهی در این شرایط اتفاقات نادری می افتد که شادی و امید می آفریند. امیدی که در آن شرایط مصداق لنگه کفش در بیابان است. در زلزله اخیر آذربایجان هم موارد این چنینی کم نبودند که شاید بازخوانی چند تا از آنها خالی از لطف نباشد:

گلین خانم؛ فرشته نجات

گلین خانم یا همان گلی سعادتی زنی است از اهالی روستای چای کندی ورزقان. او دقایقی پس از زلزله توانسته به تنهایی دقایقی ۶ نفر را از زیر آوار بیرون بکشد.
۴ نفر از آنها زنده مانده اند. او می گوید: "پسر کوچکم کنار دستم نشسته بود و داشتم در تنور نان می پختم که زمین به شدت لرزید ، مادر شوهرم که در ایوان طبقه دوم خانه کاه گلیمان نشسته بود با فروریختن خانه مان زیر آوار مانده بود بعد از اینکه پسر کوچکم را در محوطه باز قرار دادم، اولین نفری که از زیر آوار بیرون کشیدم مادر شوهر پیرم بود. در روستا بلوایی به پا شده بود و هر کس به طرفی می دوید ، یکی گریه می کرد یکی به سرش می کوبید.
اولین کسانی که به ذهنم رسید پیرمرد و پیرزن پیری بود که همسایه مان بودند، وقتی وارد ویرانه خانه شان شدم پیرزن بین دو تیرک گیر کرده و مانده بود ، به خانه ویران شده اش زل زده بود و در حالیکه سر و رویش را گرد و خاک گرفته بود، به آرامی کمک می خواست و پیرمرد هم فقط کاسه سرش از زیر تل آوار معلوم بود ، بعد از اینکه پیرزن را بیرون آوردم با دستهایم خاک ها را پس زدم و مرد را به حیاط کشیدم ، خاک ها را از دهانش بیرون آوردم و راه نفسش را باز کردم، همین که به کوچه آمدم بچه های همسایه دیگرمان را دیدم که فریاد زنان برای مادر شان که زیر آوار مانده کمک می خواهند، به داخل خانه آنها دویدم ، اما خانه زیر و رو شده بود و جز تلی از خاک نبود، به این طرف و آن طرف می دویدم که از زیر پایم فریاد کمک "یوسف " پسر همسایه مان را شنیدم که گفت " خاله گلی " ما اینجاییم با مادرم ، کمکمان کن ، خاک ها را کنار زدم و پسر را زنده بیرون آوردم ، اما مادرش را که بیرون کشیدم و راه نفسش را باز کردم دیدم نفس ندارد و متاسفانه فوت کرده بود ، یک نفر را هم بعدا از زیر آوار بیرون کشیدم که او نیز متاسفانه فوت شده بود"
یکی از یگان های ارتش جزو اولین گروههایی بوده که خودش را برای امداد به منطقه رسانده، که البته حضورشان خیلی هم رسانه ای نشد. در مورد آنها هم حرفهای جالبی گفته می شود. مثلا از قول یکی از افسران گفته می شود که سربازی اهل جنوب کشور به نام "آرمان" که آن شب در روستای "گلنبر" بدون نوشیدن حتی یک جرعه آب تا بامداد تلاش کرده و جان تعدادی از هموطنان آسیب دیده را نجات داده است.
"آخرین موردی که با کمک آرمان از زیر آوار بیرون کشیدیم، پیرزنی بود که تحویل خانواده اش دادیم و سپس عازم کمپ شدیم. آرمان بعد از پایان عملیات نجات، حال خوبی نداشت و ما ابتدا فکر می کردیم او که فقط به تنهایی ۵ جسد را از زیر آوار خارج کرده بود، از نظر روحی به هم ریخته است. اما بعد متوجه شدیم که او در تمام ۳۰ ساعت گذشته حتی یک قطره آب نخورده و یک لحظه نخوابیده است. و یا یک سرباز اهل شهرستان اهر که خود را به کوه آوار در روستای باجه باج زده بود. این سرباز که خانواده خودش گرفتار زلزله شده بود، هرچه اصرار کردند برود سراغ خانواده خودش نرفت و در همین روستا به آسیب دیدگان کمک کرد. او گفته بود: فرقی ندارد همین حالا دیگرانی به خانواده من کمک می کنند و به دادشان می رسند."

امدادگر زندانی و احوالپرسی از ورزقان

و در نهایت آسیب دیدگانی که حال امدادگر بازداشت شده خود را جویا می شوند. حسین رونقی در صفحه فیس بوک خود می نویسد: "خیلی عجیب بود وقتی رو تلفنم کد شهرستان ورزقان را دیدم ! عجیب تر اینکه زلزله زده ها بودند که تماس گرفته بودند و می گفتند ما بعد از بازداشت نگرانتان بودیم ! و هزار حرف نگفتنی دیگر ...
این آدمها در بدترین شرایط دارند زندگی می کنند. زیر برف و سرمای شدید، اما حس نوع دوستی شان را فراموش نکرده اند . ما هم هیچ موقع فراموش نمی کنیم که هم میهنانمان نیاز به کمک دارند!
آنها دوباره به من یادآوری کردند:
بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند / چو عضوی بدرد آورد روزگار / دگر عضو ها را نماند قرار."

مهدی پرپنچی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر